ما زن ها...

ما زن ها شعری نگفته ایم

دلمان را روی کاغذ نیاورده ایم

نه بخاطر اینکه هیچوقت مجنون نبوده باشیم

نه بخاطر اینکه هیچوقت عاشق نشده باشیم

و نه حتی بخاطر ظلم تاریخی "بیسوادی"...

نه اینها همه توهمات است

زن ها هم عاشق شده اند و

حتی بیشتر از مردانی که در عشق ناکام مانده اند، طعم تلخ "خواستن و نرسیدن" را چشیده اند،

حتی، حتی بدتر از آن را درک کرده اند : "خواستن و ناتوانی یا منع شدن از بیان خواسته"...

این یکی ذره ذره و قطره قطره وجودت را ذوب میکند و میخورد و تمامت میکند...

همه ی اینها را زن ها تجربه کرده اند.

اما شعری نگفته اند.

حالا تو بگو لابد استعدادش را نداشته اند.

اما من میگویم استعدادش هم بوده و هست، فقط جرأت و جسارتش نبوده و نیست.

چون همه ی مردم، حتی عشق را هم از آن مرد میدانند و عاشق شدن را حق مرد و جزو طبیعتش میدانند

اما "عاشق شدن یک زن" خطاست!

جرم است!!

ناپاکی و آلودگی است!!!

خاصه که زنی شعر هم بسراید برای این عشق، لابد میشود نجاست در نجاست!

بله چیزی که دهان زنان عاشق را در طول تاریخ دوخته همین هاست...

وگرنه زن ها هم بلد بودند از قد و قامت و چشم و دهان کسی که میخواهندش یا بی مهری و کم محلی هایش شعرها بگویند و بشود بین همه ی ابیاتی که وصف گیسوی پریشان زنان است، چند بیتی هم از گره پیشانی و کتف و بازوی مردانه ی یک معشوق مرد پیدا کرد و ...

اما نگذاشته اند که عیان بگویند.

یکی گفت و سرنوشتش شد "رابعه بنت کعب"

آن دیگری گفت و شد "فروغ"

و این شد که بقیه دیدند سکوت و خون دل خوردن و خاک کردن دلهای سوخته بهتر است...