اگر میپرسی از حالم، دقیقاً مثل بیروتم
لبم آواز میخواند. خودم انبار باروتم
اگر فطریّهام بخشیدن درد است، یک عمر است
بهجز اندوهِ این مردم نبوده غالباً قوتم
منم سنگ صبوری ساکت و دلخون و. خرسندم!
بلور از سنگ و خون بستم، اگر امروز یاقوتم
نبردم رنجِ نادانان شیرینعقل، آن قدری
که مَکر تلخ دانایان دنیا کرده فرتوتم
نمیخواهم که سِدرِ سربلند صخرهها باشم
خوشم وقتی تفرّجگاه خَلقم، باغِ پر توتم
شبیه رمز مکتوبات اِخوانالصفا هستم
هم آوازِ رسای عقلم و هم رازِ مسکوتم
هم آن چنگم که با داوودِ خوشالحان همآهنگام
هم آن سنگم که پیشانینوشت جنگ جالوتم
سلیمانم ولی بلقیس من سر میرسد روزی
که تنها یادگاری حک کند بر روی تابوتم
خوشم با شیوهی آرامش طوفانیام؛ آری
اگر میپرسی از حالم، دقیقاً مثل بیروتم.
شاعر : یونس خرسند
تصادفا صفحه شما را دیدم. ممنونم از لطف شما در این انتخاب. قلمتان مانا