الان سوانت داشت به تغییرات افرادی که سفارت آمریکا را اشغال کرده بودند فکر میکرد. یک عده ای میگویند چرا اینها خیلی هایشان عوض شده اند و تغییر موضع داده اند. من هم قبلا به این موضوع فکر کرده بودم اما چیزی که الآن به ذهنم آمد، خیلی ساده و روشن است. این اتفاق، یعنی این تغییر اساسی که بعضا خود فعلی این افراد را در برابر خود چهل سال پیششان قرار میدهد ، به شکلی که این دو "خود" ضد هم هستند، ناشی از اتفاقی است به نام "فرار از خود".

حالا چرا فرار از خود؟ واضح است که گاهی انسان کاری را از روی شور و حرارت و احساساتی به جوش و خروش آمده مرتکب میشود، و در لحظه حس میکند که کار درستی کرده اما شاید استدلال های ضد و نقیض و موافق و مخالف در مورد ماهیت عمل را خوب برای خودش حلاجی نکرده باشد و نقاط مبهم و تاریک زیادی توی ذهنش باشند. (در مورد درست یا نادرست بودن آن کار فی نفسه صحبت نمیکنم، در مورد برداشت و حس شخص مذکور در حین انجام آن عمل حرف میزنم) و همان نقاط تاریک و مسائل حل نشده، بعداموجب شک و تردید میشود و بعد تر موجب پشیمانی و تغییر عقیده.

حالا که تغییر عقیده در درون انسان اتفاق افتاد، چه میشود؟ نمود بیرونی کم کم ظاهر میشود. این یکی دیگر برای چه؟ برای اینکه عقیده ی قبلی را با صدای بلند و در ملأ عام فریاد زده و همه دیده اند و شنیده اند و برداشت ها و قضاوت هایی داشته اند. حالا روح و روان شخص دستور میدهد تا حدامکان این تصویر قبلی را تغییر دهد ، آنقدر ادامه میدهد تا جایی که خود فعلی و قبلی در برابر هم قرار میگیرند (هرچند ممکن است حتی در این حالت هم راضی نشود.)

اینها شوخی نیست، حتی سوانت هم تجربه کرده است، نه یک بار، نه دوبار، ده ها بار این را لمس کرده که به محض انجام عملی اشتباه از روی احساسات، بعدا پشیمان میشود . تمام تلاشش را میکند برای اصلاح آن اتفاق و تصویری که از او ساخته شده (به  خاطر انجام آن کار)  و در این عرصه ممکن است آنقدر زیاده روی کند که باز عملی از او سر بزند که صدو هشتاد درجه مخالف رفتار قبلی بوده است.

و اینجاست که انسان متهم میشود به تغییرات صدوهشتاد درجه ی ناگهانی، اما گاهی این یک فشار درونی است و خیلی نمیشود روی اراده های سست حساب کرد.