قسمت کردن تنهایی با دیگران امکان پذیر نیست. اما ذهن انسان ظاهرا از ترکیبات ناممکن استقبال میکند. مثل : زنده شدن با مرگ، التیام یافتن با زهر، خنک شدن با آتش و قسمت کردن تنهایی ها با دیگری!
گوش کنیم شعر م.ع بهمنی را. (بله گوش کنیم، مگر وقتی میخوانید متنی را، حتی بی صدا و در دل، صدایش در سر نمیپیچد ؟)
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهمِ کمی نیست
گسترده تر از عالمِ تنهایی من عالمی نیست
غم آنقَدَر دارم که می خواهم تمامِ فصل ها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوّای من! بر من مگیر این خودستایی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را بر دهانِ تک تکِ یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوبِ من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصدِ نفیِ بازیِ گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزادِ کویرم شبنمی نیست
شاید به زخمِ من که می پوشم ز چشم شهر آن را
در دست های بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شایدِ دیگر اگر چه
اینک به گوشِ انتظارم جز صدای مبهمی نیست
شاعر : محمد علی بهمنی