هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم، خطه ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم، خطه ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من
آخر سال است. این ۱۳۹۹ مریض احوال هم بالاخره دارد تمام میشود. مریض بود و مرا هم مبتلا کرد. کلا این دهه ی آخر قرن، اول و آخرش برای من ابتلاء بود. خوب بود راضی ام. ابتلائات هم برکت دارند. اثرشان توی زندگیمان جاری
نمیدانم راست و درستش همین هاست که میگویند، یا سفسطه و آسمان ریسمان بافتن است که میگویند عشق کور و کر میکند! اما گمانم راست گفته باشند. آخر من گاهی اوقات با همین چشمانم دیده ام حتی
حرف قشنگی بود، اینکه میگفت: گاهی اوقات جان و تن رودرروی هم می ایستند و باهم میجنگند
نمیدانم کی و کجا بود، قیافه ش هم یادم نیست، نسبتش هم یادم نمی آید اما
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
وقتی سوانت رو می آورد به شعر خواندن بی وقفه، یعنی حال و هوای دلش طوفانی است، با رگبار های پراکنده...
این هم یک شعر که شاعرش "زن" است!
از تو رسیده ام به خدا، از خدا به تو
تنها مگر خدا برساند مرا به تو
افتاده ام به دام بلایی به نام عشق...
ختم به خیر میشود این ماجرا به تو