یک زمانی (نمیدانم سال هشتاد و چند بود) مُد شده بود که شال و کفش تک رنگ را با هم ست میکردند، آن هم فقط رنگ های خاص و جیغ مثل زرد قناری و بنفش حسنی و سبز سیدی و قرمز و ... ما هم هرچه تلاش کردیم یک شالی و کفشی ست کنیم، الحمدلله نشد که نشد
گاهی دلم میخواهد دخترک چوپانی باشم که پشت کوه های بلند، تمام فکر و ذکرش بره های ناقلای پشمالویش هستند. به زور چشمهایم را میبندم تا خیلی چیزهارا نبینم، گوشهایم را میگیرم تا خیلی چیزهارا نشنوم اما اغلب اوقات هم میبینم و هم میشنوم. آنوقت قلم به دست میگیرم و هر چه بین عقل و قلب درباره ی دیده ها و شنیده ها رد و بدل میشود را ثبت میکنم.