سلام  بچه جان!

همه ی این نامه هارا با دقت بخوان، خواستی کم دقت و سرسری بخوان، اما بخوان. از هیچکدام نخوانده رد نشو. این ها میتواند تصویری واضح از دنیایی که در آن حضور نداری و تجربه اش نکرده ای، به تو بدهد. آنوقت به جای نق زدن و ناراحتی و دلخوری، با خودت میگویی: این سوانت عجب زن عاقلی بود که جلوی "بدبختی های بسیار بسیار محتمل" من را گرفت!

امروز این عکسی که برایت گذاشته ام خیلی خیلی به نامه ام مربوط است. اصلا این عکس بهانه ی نوشتن این نامه شد و در واقع مصداق یکی از آن چیز های مهمی است که باید بدانی : ظلم، ظالم، مظلوم.

 

این سه کلمه معنایی بسیار عمیق و معمولا نسبی دارند. بگذار اینطور برایت بگویم که ظلم معنای گسترده ای دارد اما معمولا به معنای اذیت کردن دیگران و پایمال کردن حقوق مختلف آنهاست، خب این یک تعریف تقریبا بچه فهم.

حالا حتما معنای ظالم و مظلوم را هم فهمیدی، زیاد سخت نیست. اما اینکه میگویم نسبی است یعنی چه؟

ببین بچه جان؛ این یعنی هرکسی که ظالم است ممکن است مظلوم هم باشد (بوده باشد / بشود).

مثلا آدمی که کارفرمایش، کلی ازش کار میکشد و به جای مزد درست و حسابی، یک دل سیر هم کتکش میزند مظلوم است. اما همین آدم مظلوم ممکن است راه یک کودک بدبخت را سد کند و پول توجیبی و ساندویچش را به زور بگیرد، پس میبینی که مظلوم هم میتواند ظالم باشد.

اینجا توی این دنیا همه چیز و همه کس به هم وصلند، مثل همین سلسله ی کوچکی که برایت مثال زدم. و اکثر بدبختی های ما از همین زندگی اجتماعی تو در تو ناشی میشود.

 خب از کلاس ظلم شناسی محض بیاییم بیرون. بیرون از کلاس و در دنیای واقعی، ظلم هیبتی بعضا وحشتناک تر، تلخ تر و بسیار ملموس تر دارد.

یکی از آن ظلم های بزرگ، جنگ های خونینی است که بشر همیشه ی تاریخ درگیرش بوده و هست.

البته بشری که میگویم ، قشر مفلوک جامعه است، نه سران ممالک و دولتها. ببین جانم معمولا عاملان جنگها که همانا بزرگان و ثروتمندان و افراد بانفوذ جامعه هستند، همیشه در حاشیه ی امن اند و این رعیت جماعت است که باید برود جلو و با رعیت جماعتِ طرف مقابل بجنگد که یا کشته میشود و یا پیروزی را نصیب سران سرزمینش میکند و چیزی بیشتر از این به او نمی ماسد!

دوتا از آن جنگ های وحشیانه ای که بشر به چشم دیده و در عصری که کمابیش وسایل ثبت و ضبط موجود بوده به وقوع پیوسته، جنگ های جهانی اول و دوم است. پیش و پس از اینها هم جنگهای بسیاری اتفاق افتاده اما به عکس موردنظر ما چندان مربوط نیستند پس درباره آنها چیزی نمیگویم.

جنگ جهانی اول به بهانه ی انتقام جویی از ترور یک زوج "شاهزاده"، بین دو تا از ممالک این دنیای ما شروع شد و کم کم کشورهای دیگر هم خودشان را قاطی این آش شور و تلخ و سمی کردند و در برابر هم قرار گرفتند. دو گروه شدند و سالها دنیارا در خون و آتش و نیستی و ناامیدی گرفتار کردند. جالب است که این وسط استراحتی 4ساله کردند اما انگار خون رعیت بهشان مزه کرده بود که دوباره جنگی به راه انداختند، انگار دیگر کسی یادش نمی آمد این جنگ اصلا چرا شروع شد و سر چی بود که چند ده میلیون نفر کشته و مجروح و آواره و بی خانمان شدند!

تو گویی نوع بشر فقط میخواست در درنده خویی و خونخواری از برخی حیوانات سبقت بگیرد و ثابت کند که انسان اگر بخواهد و موقعیتش هم جور شود در مسابقه ی درندگی از گرگ هم گرگ تر میشود ولو اینکه از شکم مادر با اشکی رقیق و تنی نحیف بیرون آمده باشد...

 

                                                                                                                                      ادامه در پست بعدی

 ⇒

نامه به فرزندم -2-2